برای تو....
با سلامی به گرمی روزهای عشقمان
امشب باز دوباره تنهائی به سراغم آمده و دلم را برای دیدنت می لرزاند
گستردگی سایه های دوباره با تو بودن بر بالای سرم طنین انداز شده
و برای بودنت حتی به سرعت یک نگاه حسرت بار وجودم را پر پر می کند
گر چه می دانم دوباره باز دیدن تو امکان نیست
اما امید به خاطرات گذشته مرا همچنان پای بر جا قرار داده
و همیشه قلم را استوار بر دفتری پر ز احساسات می غلتاند
درست است هر چه بودیم و شدیم فرو ریخت
درست است که به استواری دو کوه بودیم
اما سکوت گلهای زرد فراق
ناله های ما را به آسمان برد
تا قلب هایمان مهمان عزیمت جاودانه شوند
درست است که علاقه و محبت به جای تشدید در زندانی از فراموشی ها سپرده شدند
و روند سبز صداقت را بر هم زدند
اما تو را دوست خواهم داشت و به سراغت روزی می آیم...
سعید.ر از کانادا
اتفاقا من هم از این نامه های پست نشده دارم
فکر کنم هر کسی توو زندگیش از این نامه ها داشته باشه.
نامه ای که خودم با اشک نوشتم.هنوزم دارمش بعضی وقتها می خونمش یاد اوون وقتهاا می افتم
نه اصلا خوشم نمیاد مسائل خصوصیم مخصوصا عاشقانم جائی منتشر بشه.هر چی هست بین خودمه و یکی دیگه.